سوسیالیسم منابع را می‌گیرد و بی‌حساب و کتاب آنها را توزیع می‌کند. در همه جوامع اشتهای سیری‌ناپذیری برای کسب منابع بدون زحمت وجود دارد. و این‌چنین مالکیت به خطر می‌افتد. مالکیت که از بین رود آنچه به فعالیت‌های اقتصادی، رقابت و تلاش خستگی‌ناپذیر در امر معاش مربوط است به سمت رانت‌خواری و سواری‌گیری مجانی حرکت می‌کند.

هر گروه و صنفی خود را لایق امتیازها و بهره‌مندی‌ها فرض می‌کند؛ چون بازاری برای رقابت وجود ندارد و حکومت بزرگ در همه زمینه‌ها مداخله‌گر می‌شود. مرگ و زندگی و همه فعالیت‌های اقتصادی به‌صورت تصدی‌گری در اختیار حکومت است و این‌چنین است که جامعه به لحاظ قدرت اقتصادی و شهروندان به لحاظ اعتماد به نفس در غیبت مالکیت تنزل جایگاه پیدا می‌کنند.

دولت قدرتمند و جامعه‌ای ضعیف با بوروکراسی مانع هر سیاست تحول‌خواهانه‌ای می‌شود. به تدریج منابع هدر می‌رود، کار و فعالیت‌های اصلی معیشتی ارزش خود را از دست می‌دهد، خدمات بی‌کیفیت می‌شود و در نهایت از دولتمردان تا شهروندان به انسان‌هایی ناراضی تبدیل می‌شوند. سوسیالیسم قواعد بازی منصفانه و رقابت طبیعی را به نفع بردگی و نابودی عزت نفس انسان‌ها به هم می‌زند.

هر کشوری که راه توسعه و سیاست‌گذاری‌های خود را بر مبنای اندیشه‌های مارکس قرار داد، نتوانست از سیاه‌چاله‌های فساد، استبداد، بوروکراسی سنگین و جامعه‌ای ضعیف خارج شود.

سوسیالیسم آنچه طبیعی، سنتی و مبتنی بر قواعد تاریخی است بر هم می‌زند و به جای آن قواعد مبتنی بر عدم قطعیت را جایگزین می‌کند. اقتصاد برآمده از اندیشه‌های انتقادی و پسامدرن جز آشفتگی نتیجه‌ای نخواهد داشت و این رسم تاریخ است که با قواعد علمی نمی‌توان جنگید. منابع بی‌پایان نیستند، انسان‌ها در واقعیت به لحاظ سرمایه، هوش و توانایی نابرابر هستند و تنها رقابت سالم می‌تواند شایسته‌ها را در جایگاه بهتری قرار دهد.

هرگونه مداخله سلیقه‌ای به اسم عدالت، دلرحمی، اخلاق که آن هم در پس ماجرا برآمده از منافع حزبی و صنفی است، تنها سیستم را از حالت تعادل خارج می‌کند. نتیجه سوسیالیسم خلق بوروکراسی قدرتمند و شهروندانی بی‌تفاوت است؛ به‌نحوی‌که حکومت اغلب وظایف حاکمیتی خود را رها می‌کند و به تصدی‌گری در اقتصاد و سایر حوزه‌های شهروندی مشغول می‌شود.