طرفداران نگاه اول بر این باورند که خلأ آمریکا در منطقه باعث خواهد شد تا رقبای این کشور مانند روسیه و چین و قدرتهای منطقهای نظیر ایران این خلأ را پر کنند. آنان همچنین بر این باورند که واشنگتن همچنان منافع حیاتی در خاورمیانه دارد؛ منافعی که ارزش محافظت و مراقبت دارند. استدلال دیگر طرفداران این نوع نگاه این است که واشنگتن در ۴۰ سال گذشته میلیاردها دلار برای برتری نظامی در خاورمیانه و همچنین محافظت از جریان آزاد انرژی در خلیجفارس هزینه کرده و همچنان باید از این دستاورد خود محافظت کند.
هواداران نگاه دوم اما بر این باورند که واشنگتن دیگر منافع کلیدی در خاورمیانه ندارد و آمریکا باید نیروهای خود را هرچه سریعتر از این منطقه خارج کند و به «جنگهای بیپایان» خاتمه دهد. طرفداران این نگاه از یکسو تاکید میکنند که اولویتهای ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک آمریکا در خاورمیانه تغییر کرده و از سوی دیگر آمریکا با توجه به افزایش تولید نفت بهخصوص در آمریکای شمالی دیگر نیازی به نفت این منطقه آشوبزده ندارد و بروز هرگونه تنش در خاورمیانه مانند گذشته به بازار انرژی شوک وارد نخواهد کرد.
آنان در پاسخ به این اشکال که در صورت خروج آمریکا از خاورمیانه، قدرتهای جهانی مانند روسیه و چین و قدرتهای منطقهای مانند ایران جای آن را پر خواهند کرد، چنین استدلال میکنند که اولا پیوندهای مسکو و پکن تاکتیکی و صرفا برای مقابله با هژمونی ایالاتمتحده در جهان است، ثانیا چین همواره تلاش کرده ضمن حفظ منافع اقتصادی، خود را از بحرانهای خاورمیانه دور نگه دارد و ثالثا حضور روسیه در خاورمیانه به خصوص در سوریه تنها با هدف مقابله با نفوذ ترکیه در این کشور انجام شدهاست. طرفداران خروج آمریکا از خاورمیانه همچنین نگرانی خود از هژمونی قدرتهای منطقهای را اینگونه توجیه میکنند که همه کشورها در این منطقه، از جمله ایران، ترکیه، عربستان سعودی، مصر و رژیم صهیونیستی قطبهای قدرت در منطقه هستند که اجازه نمیدهند موازنه قدرت به نفع دیگری بر هم بخورد.
اما بایدن در این باره چگونه فکر میکند؟
شواهد نشان میدهد رئیسجمهور منتخب آمریکا طرفدار نگاه اول به خاورمیانه است. انتخاب آنتونی بلینکن و جیک سالیوان بهعنوان وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی خود نشاندهنده علاقه بایدن به بازگشت به عصر مداخلهگرایی لیبرال و تشکیل اتحاد و ائتلافهای بینالمللی است.
رئیسجمهور منتخب آمریکا که از طرفداران احیای نقش رهبری آمریکا در جهان است، در یادداشتی که در شماره مارس و آوریل سال ۲۰۲۰ با عنوان «چرا آمریکا باید دوباره رهبری جهان را در دست بگیرد» در مجله «فارن افرز» منتشر شد، به صراحت تاکید کرده که از هیچ اقدامی حتی استفاده از نیروی نظامی، برای آنچه مراقبت از مردم آمریکا توصیف میکند، دریغ نخواهد کرد. با این حال بایدن در این یادداشت تاکید کرده است که استفاده از نیروی نظامی باید آخرین گزینه باشد و تنها در شرایطی مورد استفاده قرار بگیرد که منافع حیاتی آمریکا در معرض خطر جدی باشد. او در این مقاله بهطور شفاف آورده است که بیشتر نیروهای نظامی ایالاتمتحده را از خاورمیانه و افغانستان خارج و تنها بخش کوچکی از آنان را برای مقابله با القاعده و داعش در منطقه حفظ خواهد کرد. رئیسجمهور منتخب آمریکا همچنین تاکید کرده است تمرکز اصلی کاخ سفید را بر مبارزه با تروریسم قرار خواهد داد.
بایدن که از سیاستمداران کلاسیک آمریکا و طرفدار مداخلهگرایی در مناطق کلیدی جهان است اینگونه مینویسد: «ما میتوانیم همزمان قوی و باهوش باشیم. تفاوت فراوانی میان اعزام گسترده و بیحد و مرز دهها هزار نیروی نظامی به منطقه –که باید پایان یابد- با استفاده (محدود) از چند صد نیروی ویژه و اطلاعاتی برای حمایت از شرکای منطقهای در مواجهه با یک دشمن مشترک وجود دارد. اینگونه عملیاتهای کوچک از لحاظ سیاسی و اقتصادی قابل توجیه و در راستای منافع ملی آمریکا هستند.»
این سخن بایدن که به جناح رئالیستها (واقعگرایان) دولت اوباما تعلق داشت، دقیقا بازتابدهنده نگاه رئالیستهایی مانند جان مرشایمر و استفان والت است که از طرفداران موازنه فراساحلی یا Offshore Balancing هستند. «موازنه فراساحلی» که یک مفهوم واقعگرایانه در روابط بینالملل است، نوعی استراتژی است که در آن، قدرتهای بزرگ از نیروهای متحد خود در مناطق مختلف برای مبارزه با دشمنان مشترک بهره میجویند.
در چارچوب این نظریه که دانشمندان رئالیست و آمریکایی روابط بینالملل مانند مرشایمر و والت آن را تئوریزه کردهاند، ایالاتمتحده باید آرایش نیروهای نظامی خود در سه منطقه کلیدی جهان یعنی اروپا، شمال شرق آسیا و خلیجفارس را مورد بازآرایی قرار دهد و اگر قدرت هژمون بالقوهای در این سه منطقه وجود نداشته باشد، دیگر دلیلی برای اعزام نیروهای زمینی و هوایی به این مناطق وجود ندارد و بهدلیل آنکه سالها طول میکشد تا کشوری بتواند توانایی لازم برای برتری در این مناطق را بهدست بیاورد، واشنگتن فرصت کافی برای پاسخدهی و مقابله با آن را دارد. در چنین موقعیتی ایالاتمتحده میتواند از نیروهای منطقهای متحد خود بهعنوان خط مقدم مبارزه با دشمنان بالقوه استفاده کند تا موازنه قدرت را حفظ کند؛ موازنهای که به باور رئالیستها اگر بر هم بخورد خطر بروز جنگ وجود دارد.
بر اساس این نظریه، واشنگتن باید بتواند با کمک به متحدانش مانع از شکست آنان شود، اما همزمان از اعزام نیروهای گسترده نظامی به این مناطق نیز خودداری کند. البته طرفداران این نظریه معتقدند در صورت نیاز و بهطور موردی ایالاتمتحده میتواند در ورای مرزهای خود مداخله مختصر نظامی و اطلاعاتی داشته باشد اما بهطور کلی آمریکا باید برقراری موازنه را به نیروهای منطقهای واگذار و از مداخله نظامی مستقیم و گسترده خودداری کند زیرا نیروهای منطقهای انگیزه بسیار بیشتری از ایالاتمتحده برای جلوگیری از تسلط توسط نیروهای دیگر دارند. اما اگر اینقدرتها نتوانستند هژمون بالقوه را مهار کنند، آنگاه ایالاتمتحده باید وارد عمل شود تا توازن قوا را به نفع نیروهای مورد حمایت واشنگتن تغییر دهد.
برای مثال، در جریان جنگ سرد، ایالاتمتحده شماری از نیروهای زمینی و هوایی خود را در اروپای غربی مستقر کرده بود زیرا نگران آن بود که اروپاییها به تنهایی توان مهار اتحاد جماهیر شوروی را نداشته باشند. این اتفاق در جریان هر دو جنگ جهانی هم رخ داد؛ ایالاتمتحده زمانی وارد این دو جنگ شد که احساس کرد آلمان درحال تسلط بر کل اروپا و تبدیل شدن به یک قدرت هژمون است.
این سیاست بایدن برای ایران میتواند هم فرصت باشد هم تهدید. دور شدن نیروهای آمریکایی از محیط پیرامونی ایران قطعا امنیت ملی را تقویت خواهد کرد، اما تهدید زمانی است که واشنگتن به کمک نیروهای همپیمانش، تهران را وارد جنگهای نیابتی و فرسایشی کند و خود در آن سوی مرزها آسودهخاطر، نظارهگر باشد. این رخداد دقیقا در جریان جنگ تحمیلی هشت ساله هم رخ داد، هر زمان که ایران در این جنگ درحال پیشروی بود، ایالاتمتحده و متحدانش با کمکهای نظامی و اطلاعاتی به رژیم صدامحسین، مانع از پیروزیهای ایران میشدند. نمونه بارز این اتفاق در جریان عملیات کربلای ۴ رخ داد که آمریکا کمکهای اطلاعاتی فراوانی توسط هواپیماهای آواکس به عراق کرد. نتیجه آنکه ذهن بایدن پیچیده و چندلایه است و تخصصاش سیاستخارجی؛ در رویارویی با او باید با تدبیر و هوشیارانه عمل کرد.