مقدمه

چین را باید بیشتر و بهتر بشناسیم. در این بحث قصد ما این است که بازی رقابت آمریکا و چین را که تعیین‌کننده روابط امروزی جهان و متفاوت از شرایط دوران جنگ سرد بین آمریکا و شوروی است، مرور کرده و سایه آن بر نظام بین‌الملل را بررسی کنیم که ما را در نهایت به تحلیل روابط ایران با چین در قالب طرح موافقت‌نامه ۲۵ ساله ایران و چین رهنمون کند. باید تاکید شود که ما صرفا از یک توافق صحبت می‌کنیم، نه یک قرارداد. به جزئیات آن هم نمی‌پردازیم؛ زیرا این موافقت‌نامه به اندازه کافی در ایران مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته است. هدف ما از این نوشتار ارائه شناختی از کشور مقابل ایران در قرارداد ۲۵ ساله است تا ما را یاری کند روابط خود را با آن کشور بهتر تنظیم کنیم.

نکته اول

حدود دو سال است که ایالات‌متحده آمریکا و جمهوری خلق چین در ورطه‌ای قرار گرفته‌اند که به مرور زمان ابتدا به وخامت روابط دو کشور و سپس اقتصاد جهانی انجامیده است. انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا در نوامبر ۲۰۲۰ تنش‌ها را بیشتر کرده و در عمل چین به موضوعی مهم در انتخابات پیش‌رو در آمریکا مبدل شده است؛ به‌طوری‌که دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری آمریکا مدعی شده است که چین در تلاش است که وی در انتخابات موعود در مقابل رقیبش جو بایدن، نماینده حزب دموکرات، شکست بخورد. الن لیچمن که از ابتدای دهه ۹۰ میلادی در تمام انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا برنده را به‌صورت دقیق پیش‌بینی کرده است؛ این بار بایدن را پیروز میدان می‌داند. چینی‌ها بر این باور هستند که شکست ترامپ موجب به‌اصطلاح خرید وقت برای کنترل سیاست «چین ستیزی» در آمریکا شود و به چین فرصت تنفس بدهد تا بتواند مناسباتش را با آمریکا حداقل از تنش‌های روزافزون دور نگه دارد. همان‌طورکه توضیح خواهیم داد «چین‌ستیزی» در آمریکا فراحزبی شده و تنها فرقی که بین دو حزب برتر این کشور وجود دارد سرعت فراگیری و به‌قول معروف اولویت پیدا کردن پروسه دیپلماسی دوران ریاست‌جمهوری باراک اوباما در دوره جو بایدن خواهد بود. اوباما در مقایسه با ترامپ از چین‌ستیزانی مثل پیتر ناورو، مشاور ویژه ترامپ و گرداننده سیاست فشار بر چین که کتاب «مرگ بر چین» را نیز منتشر کرده و نشانه‌ای از کینه‌توزی شدید با چین است… احاطه نشده بود و همان تیم به بایدن مشاوره خواهند داد. حاکم شدن مجدد «چندجانبه‌گرایی» در مقابل «آمریکا اول- یک‌جانبه‌گرایی» که چین در سایه آن رشد اقتصادی خود را به پیش برده است؛ به این کشور جان تازه‌ای خواهد داد که روند قدرت‌یابی خود را احیا و توانمند کند. چیزی که چین به آن نیاز مبرم دارد فضایی است که بتواند مسیر قدرت‌یابی خود را احیا و تحکیم کند، مسیری که به‌واسطه ویروس کرونا کند شده است. دولت پکن امسال حتی رشدی در اقتصاد خود را اعلام نکرده است، ولی هر چه باشد خبری از پیش‌بینی ۷ درصدی قبل از کرونا دیگر وجود ندارد.

نکته دوم

دولتمداران فعلی آمریکا که از جناح «راست‌گرایان افراطی– اوانجلیست‌ها» هستند سیاست چین‌ستیزی را برای سرپوش گذاشتن بر شکست‌های ناشی از یکجانبه‌گرایی–«اول آمریکا» شعله‌ور کرده‌اند و توانسته‌اند طبق سنجش‌های انجام شده حدود ۵۰درصد آمریکایی‌ها را در انداختن تقصیر معضلات کشور بر گردن چین با خود همراه سازند؛ که نمونه بارز آن متهم کردن چین به شیوع بیماری کرونا است.

تاکید می‌شود که سیاست مخالفت با چین در اوایل دهه اول سده حاضر شکل جدی‌تری به خود گرفت و به‌تدریج بر دامنه آن افزوده شده است؛ به‌طوری‌که اکثر صاحب‌نظران آمریکایی به این نظر گرایش پیدا کردند که سیاست تعامل با چین که به ایجاد فرصت‌های اقتصادی برای چین در ۴۰ سال گذشته انجامیده و آن را به درجه‌ای از توسعه رسانده است که به اقتصاد دوم جهان مبدل شود، برعکس انتظارها نه تنها چین را به کنشگری مسوول در نظام بین‌الملل مبدل نساخته، بلکه آن را به رقیبی قدر تبدیل کرده است. اکثر قریب به اتفاق محققان غربی و عمدتا آمریکایی نقش تعیین‌کننده و کلیدی برای آمریکا در تبدیل چین به قدرت امروزی قائل هستند که البته مورد اختلاف دیگر چین‌شناسان و البته محققان چینی است. در همین راستا، عده‌ای اعتقاد دارند که به شکلی همین بهره‌گیری چین از کشورهای خارجی در کمک بی‌سابقه اتحاد جماهیر شوروی در سال‌های اولیه دهه پنجاه میلادی سده بیستم به اجرای «برنامه جامع سیاست تکیه به یک طرف» انجامید که براساس باور آنها بدون اجرای این برنامه چین نمی‌توانست از یک کشور ورشکسته که ۲۲ سال جنگ داخلی را سپری کرده بود، رهایی یابد و در سال ۱۹۶۴ اولین بمب هسته‌ای را به آزمایش بگذارد.

سیاستمداران آمریکایی بر این اعتقاد هستند که چین از ایجاد فرصت‌های فراهم‌شده در دوران اجرای «سیاست درهای باز» در پایان دهه ۱۹۷۰ میلادی، مقارن با برقراری روابط دیپلماتیک با آمریکا (در ژانویه سال ۱۹۷۹) بهره‌های بزرگ برد، ولی بر خلاف امید آمریکا به کشوری همراه در نظام بین‌الملل مبدل نشده و برعکس، به کشوری مبدل شده که رقیب اول آمریکا شده است، به‌طوری‌که امروزه آن کشور ازسوی آمریکا به‌عنوان خطر اول– دشمن اول شناخته می‌شود. چین‌ستیزی آنچنان درحال نهادینه شدن است که عملا نمی‌توان یک سیاستمدار آمریکایی پیدا کرد که چین را چالش اصلی نداند.

نکته سوم

در انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا دو کاندیدا یعنی دونالد ترامپ و جو بایدن در مسابقه‌ای قرار گرفته‌اند تا نشان دهند کدام‌یک چین‌ستیزتر هستند. در این راستا، تعدادی بر آن هستند که ثابت کنند که نظریه «دام توسیدید» الگوی رفتاری دو طرف است؛ به این معنی که قدرت تثبیت شده (آمریکا) با قدرت ظهوریافته (چین) به‌واسطه حفظ تسلط و دستیابی به اقتدار جهانی به سمت مخاصمه و در نهایت جنگ می‌روند. اخیرا چین در نوشتارها دیگر به‌عنوان قدرت درحال ظهور نام برده نمی‌شود، بلکه قدرتی ظهوریافته و خواهان به رسمیت شناخته‌شدن مقام و منزلت و یک قدرت بزرگ تلقی می‌شود. چین دیگر مثل دوره دنگ‌شیائوپینگ (بنیانگذار چین نو) قدرت خود را در بوته‌ها پنهان نمی‌کند که منتظر زمان مناسب برای بهره‌برداری از آن باشد (خرید وقت برای آماده شدن و حضور مقتدرانه در صحنه جهانی). چین خواهان موقعیت کنشگری برابر با آمریکا است، مع‌هذا در جهت تکمیل و نهادینه کردن قدرت خود سیاست مدارا پیشه کرده است و قصد رویارویی مستقیم با آمریکا را ندارد. ولی این وضع به آن معنی نیست که همواره تسلیم آمریکا شود. در چین صحبت‌های زیادی در تاکید بر تنش‌زدایی با آمریکا و پیشنهاد همکاری مرتب به گوش می‌رسد که نشانه‌ای از تلاش این کشور در ترمیم شرایط تنش است. چین بارها اعلام کرده که روابط با آمریکا کلید کلیدها است؛ زیرا که این آمریکا است که می‌تواند فناوری و دانش لازم را برای محقق کردن آرزوی چین (رویای چین-رویای شی‌جین‌پینگ) که همانا قرار گرفتن بر قله قدرت جهان است در اختیار چین بگذارد. بنابراین، حفظ روابط با آمریکا حیاتی است- چین آب را در روابط آلوده نمی‌کند! (این موضوعی مهم است که ایران در روابط با چین باید مورد ملاحظه قرار دهد.)

موضوع جالب این است که به تازگی در برخی از نشریات آمریکایی از شی‌جین‌پینگ به‌عنوان رئیس‌جمهوری چین استفاده نمی‌کنند و از عبارت دبیرکل نام می‌برند که رهبر توتالیتر(کلیت‌گرا) حزب کمونیست چین باشد که به نظر بار منفی دارد! نسل پنجم رهبری در چین به زعامت شی‌جین‌پینگ بر موضوع چین مقتدر تکیه دارد و تلاش وافری در رفع کمبودهای سخت‌افزاری و بیش از آن نرم‌افزاری مد نظر دارند که رقابت با آمریکا را تشدید می‌کند. انتقادات واشنگتن با استناد بر گفته مشهور ریچارد نیکسون، سی‌و‌هفتمین رئیس‌جمهوری آمریکا- کسی که تنش‌زدایی با چین را در ابتدای دهه هفتاد میلادی جاری ساخت، استوار است (البته با تعدیلاتی از لحاظ سیاست‌مداران دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات)– ترس وی از تبدیل شدن حزب کمونیست چین (پس از قدرتمند شدن چین) به یک «فرانکشتاین»(هیولا) بود- اذعان بر این امر بوده است که آمریکا خود این هیولا را به وجود آورده است؛ هیولایی که شبیه شوروی نیست و همپای آمریکا به قدرتی عظیم مبدل شده و اقتصادی بالغ بر سه چهارم آمریکا دارد. چین هم اکنون ۵۰۰ میلیارد دلار با آمریکا مراودات تجاری دارد که ۲۹۰ میلیارد مازاد تجاری آن به نفع چین است؛ مبلغی که آمریکا با وضع تعرفه‌های میلیاردی علیه چین هنوز در روابط اقتصادی با چین دارا است. چین به‌عنوان شریک اول اقتصادی و تجاری آمریکا اهرم‌هایی دارد که آمریکا را از جنگ تجاری در موقعیت آسیب‌پذیر قرار داده است. تنیدگی اقتصادی دو کشور عملا آمریکا را در نبرد با چین خلع‌سلاح کرده است. چینی‌ها در چهار دهه نوسازی در روابط با آمریکا موضع یار و همراه کوچک را ایفا کرده و بر این باور بودند که فقط در صورت تبدیل به قدرت اقتصادی بزرگ است که می‌توانند در نظام بین‌الملل عرض‌اندام کنند (برخی از صاحب‌نظران چینی تاکید دارند که حضور چین در نظام بین‌الملل دامی است برای مهار و نظارت بر چین که این کشور را در قدرت‌یابی کنترل می‌کند؛ مانعی در راه رسیدن چین به جایگاهی که مد نظر دارد!)

نکته چهارم

چینی‌ها بر این عقیده‌اند که روند قدرت‌سازی چند دهه دیگر زمان خواهد برد. (شاید تا ۲۰۵۰). براساس این سیاست و نیاز مبرم به همکاری، چین باور دارد که آمریکا تنها کشوری است که می‌تواند چین را در کمبود قدرت نرم‌افزاری کمک کند. بنابراین، چین برخلاف دولتمردان فعلی آمریکا تمام سعی و کوشش خود را در حفظ روابط به خرج می‌دهد. اخیرا در کوران جنگ تجاری آمریکا علیه چین، پکن اعلام کرد که با آغوش باز از حضور و سرمایه‌گذاری آمریکا در چین استقبال می‌کند و بسته‌های تشویقی برای آنها در نظر گرفته است (چین در چارچوب فاز اول قرارداد تجاری با آمریکا بسیار کوشا است که به این کشور فرصت دهد تا از آن طریق روابط خود را تلطیف کند در این راستا اخیرا ۶/ ۴ میلیون تن متریک از آمریکا سویا وارد کرده است؛ آن هم زمانی که به علت رکود اقتصادی ناشی از کرونا توان مالی سابق را ندارد و اغلب درآمدسازی‌های آن مثل صادرات با چالش جدی روبه‌رو شده و چین به شکل جدی در پرداخت‌ها مشکل دارد. چینی‌ها در روابط با جهان نگرشی بلند مدت دارند و بسیار صبور هستند. آنها تاریخ جهان را یک روند تلقی می‌کنند که به همراه خود بحران‌هایی دارد که پیش‌زمینه فرصت‌ها هستند. چینی‌ها معتقدند که فرصت‌ها از بحران‌ها سرچشمه گرفته و ایجاد می‌شوند و در بحران‌ها است که باید فرصت‌ها را جست‌وجو کرد. نگاه‌بلند، صبر و حوصله، اعتمادبه‌نفس، تاریخ کهن، درایت و مدیریت، اجماع و میهن‌پرستی از صفاتی هستند که چین را هدایت و مدیریت خواهد کرد. چین در اغلب عرصه‌های تاریخی کشوری قدرتمند و بلکه قدرت بزرگ بوده است. پکن دوره صدساله ۱۸۴۲تا ۱۹۴۹ (آغاز روند تحمیل جنگ تریاک و قراردادهای نابرابر تا پیروزی انقلاب سوسیالیستی در سال ۱۹۴۹؛ صد سال‌خواری وذلت) را بریده‌ای انحرافی و استثنایی در تاریخ چین می‌داند که با تاریخ با شکوه چین مغایرت داشته است.) چین در دهه بیست قرن نوزدهم ابرقدرتی بزرگ و تعیین‌کننده در ‌آسیا به‌شمار می‌رفت.

از سوی دیگر، اگر به ستیزه‌جویی آمریکا نگاه کنیم و  آن را بی‌سابقه در روابط چهل ساله با چین تلقی کرده و نقطه عطفی در مناسبات رو به وخامت دو کشور بدانیم، این احتمال وجود دارد به این نتیجه برسیم که دو قدرت اول و دوم اقتصادی جهان به نقطه غیرقابل برگشتی در تنش با یکدیگر رسیده‌اند و به‌سوی مخاصمه جدی پیش می‌روند (بدون اینکه تنیدگی دوکشور را مورد ملاحظه قرار بدهیم). وابستگی بسیار زیاد بخش کشاورزی آمریکا به چین به‌عنوان بازاری عظیم و غیرقابل جایگزین عملا دست‌های آمریکا را در قطع روابط با آن کشور که ترامپ آن را بدون توجه به واقعیت‌های مطرح شده، بسته است. ایالات‌مرکزی آمریکا شریان حیاتی خود را با تامین سویا و ذرت گره ‌زده این ایالات ‌مثل‌آیووا در حقیقت پایگاه قدرت ترامپ و جمهوری‌خواهان هستند که به عاملی برای حضور چین در انتخابات آمریکا و یک اهرم فشار قدرتمند تبدیل شده است. در مقابل، چین به حفظ رابطه با آمریکا در جهت قدرتمندسازی قدرت نرم‌افزاری نیاز حیاتی دارد که ملاک قدرت در آینده جهان خواهد بود. در سوی دیگر، چین نه تنها مالکیت ۹۵درصد «مواد معدنی کمیاب» را در اختیار دارد، بلکه فناوری بهره‌وری-پردازش آن را هم داراست که استفاده از این کالاهای کمیاب و گرانبها را عملا به‌طور انحصاری در دست خود دارد. حتی اگر در آینده تلاش‌های آمریکا در استخراج پرهزینه این سنگ‌های گران‌قیمت به نتیجه برسد (آمریکا سرمایه کلانی را در این راستا مدنظر داشته است) باز هم برای پردازش آن به چین محتاج است. از این مواد در صنعت موبایل و هواپیماسازی استفاده می‌شود و جایگزینی ندارند. علاوه‌براین، چین تولیدکننده ۹۵درصد آنتی‌بیوتیک جهان است که نه تنها آمریکا، بلکه جهان را به خود وابسته کرده است.

نکته پنجم

بحثی که بدون تردید در روابط ایران و چین نقش کلیدی ایفا خواهد کرد ارزیابی قدرت فعلی چین است. همان‌طور که گفته شد تلاش چین در حفظ مناسبات با آمریکا است که آینده قدرتمند‌سازی چین را درکوتاه تا میان‌مدت رقم خواهد زد. به سخن بهتر، در صدد روشن کردن این حقیقت هستیم که ثابت کنیم چین به‌دلیل ملاحظاتی که عنوان شد آن چنان قدرت و آزادی عمل ندارد که بتواند (آن‌طور که برخی انتظار دارند) و البته بخواهد به تعهدات خود در قالب موافقت‌نامه پیشنهادی عمل کند. مساله این است که چین به‌شدت به‌دنبال دسترسی به قدرت تکنولوژیک (عمدتا نرم‌افزاری) است که هنوز به چند دهه کوشش وافر و همراهی با نظام بین‌الملل موجود نیاز دارد تا بتواند کمبودهای جدی خود را تامین کند. بنابراین، سیاست همکاری با آمریکا که از نظر چین تنها کشوری است که می‌تواند چین را در تبدیل به قدرت همپای آمریکا از لحاظ پیشرفت تکنولوژیک مبدل سازد، در اولویت است. سال ۲۰۳۰ یا ۲۰۵۰ فقط تخمین‌هایی است که برای رسیدن به چین به رتبه ابرقدرتی همسان با آمریکا مطرح می‌شوند و علمی نیستند، چون به‌شدت به عواملی وابسته هستند که اطمینان کافی به آنها نیست-مثل مهار چین‌ستیزی و نهادینه نشدن آن در سیاست بین‌الملل آمریکا. بر همین اساس است که برخی چین را «قدرت غیرکامل» خوانده‌اند. این امر باعث خواهد شد تا چین به‌رغم «سیاست آمرانه شی‌جین‌پینگ» محتاط عمل کند و در مناسبات خود بیشتر جانب احتیاط را بگیرد و در ارتباط با طرح جامع همکاری با ایران، همکاری تمام‌عیار با ایران را در راستای منافع ملی خود تعدیل کند. به عبارت دیگر، با توجه به شرایط موجود چین در روابط خود با ایران ملاحظاتی را مد نظر خواهد داشت و در مواردی مثل گذشته از ایران فاصله مطمئن خواهد گرفت و حتی در مواقعی مقابل ایران اتخاذ موضع خواهد کرد.

در اینجا باید قدرت فعلی چین را ارزیابی کنیم و بدانیم که با چه شریکی دادوستد می‌کنیم. باید با چشمان باز روابطمان را براساس واقعیت‌ها بنا کنیم. این به آن معنا نیست که با چین گسترش روابط نداشته باشیم و از فرصت‌ها استفاده نکنیم، بلکه باید در روابط با دیگر کشورها و بلوک‌ها هم کوشا باشیم و هم طیف روابطمان را گسترش دهیم. تنوع‌سازی به معنی آن نیست که به‌طورمثال با چین روابط خود را تعمیق نبخشیم. قدرت‌سازی به‌قول جوزف نای در کتاب اخیرش تحت عنوان: «اخلاقیات مهم هستند» تاکید دارد که «ارتباط» کلید اصلی قدرت است و کشورها هرچه بیشتر با جهان مرتبط باشند قدرتمندتر خواهند بود. در دنیای امروزی «انزوا» جایگاهی ندارد و حتی آمریکا را که با دو اقیانوس از سایر مناطق جهان جدا شده است، مصون نگه نمی‌دارد. دنگ شیائوپینگ، معمار چین نو، بر این باور بود که: «باید حقیقت را از واقعیت‌ها دریابیم» و حقیقت این است که با علم به محدودیت‌ها در روابط با کشورها و در راستای منافع ملی قدم برداریم و تعامل با آنها را با شناخت لازم به‌پیش ببریم. باور امروزی یا بهتر بگوییم دیدگاه متعارف در جهان امروزی بر این امر استوار است که کشور جمهوری خلق چین به قدرتی بلامنازع در جهان تبدیل شده است و باید خود را با این حقیقت که چین قدرتی عظیم در آسیا (غول آسیایی) و بلکه در جهان است که همگان باید با آن قدرت بزرگ مناسبات خود را تنظیم کنند تطبیق دهیم. عده‌ای بر این نظر هستند که هیچ کاری-موافقت‌نامه، قرارداد و… بین‌المللی- بدون کسب نظر چین انجام نخواهد گرفت… طیف عظیمی قرن بیست‌ویکم را قرن چین می‌دانند که در آن چین نقش محوری خواهد داشت.

در دهه‌های نه چندان دور (دهه هشتاد میلادی) همین پیش‌بینی در مورد ژاپن مطرح بود؛ به‌طوری‌که دونالد ترامپ بارها عنوان می‌کرد ژاپن در حال بلعیدن و خفه کردن آمریکا و جهان است، ولی در مدت سه دهه ژاپن فقط تک‌بعدی– اقتصادی- کارکرد و به قدرت بی‌همتایی مبدل نشد. زیرا در ابعاد دیگر قدرت کمبودهای جدی داشت و هم‌اکنون به درون خود فرو رفته و به تنهایی کشوری تاثیرگذار در نظام بین‌الملل نیست. درخصوص اتحاد جماهیر شوروی هم در جنگ سرد توهمی به‌عنوان ابرقدرتی مطرح بود که با فروپاشی آن در سال ۱۹۹۱ این توهم هم پایان یافت. همین توهم درخصوص اتحادیه اروپا وجود داشت که سرنوشت امروزی آن خود گویای واقعیت است. باید اذعان کرد که داستان چین متفاوت از موارد یادشده است و قدرت امروزی آن با دوران اوج آن قدرت‌ها قابل مقایسه نیست. چین هم‌اکنون قدرت اقتصادی دوم جهان است و از معیارهای اصلی قدرت جهانی بودن برخوردار است؛ جمعیت، وسعت سرزمینی، دومین اقتصاد دنیا، دارنده دومین ذخایر مالی جهان، بزرگ‌ترین ارتش، برخورداری از برنامه پیشرفته فضایی، ناوهای هواپیمابر و … . چین اعلام کرده است که ظرف چند سال آینده شش ناو هواپیمابر داشته باشد. آمریکا هم‌اکنون دارای دوازده ناو هواپیمابر است؛ ناوهایی‌ که تکنولوژی بسیار پیشرفته به‌خصوص در بعد نرم‌افزاری دارند. داشتن پیشرفته‌ترین قطار سریع‌السیر جهان، بزرگ‌ترین مصرف‌کننده انرژی دنیا، بزرگ‌ترین کشور تجاری و … توانمندی امروزی چین را نمی‌توان کتمان کرد یا کوچک شمرد. چین تنها کشور غیرغربی است که نظام جهانی لیبرال‌ غربی را به چالش گرفته و به قول برخی (که توأم با نژادپرستی آشکار است) چین اولین کشور غیرسفید پوست است که قدرت بلامنازع غرب-حداقل چند صد ساله آمریکا و اروپا را به‌طور جدی به رقابت تنگاتنگ کشانده است. بنابراین، چین از لحاظ سخت‌افزاری در مقابل قدرت‌های بزرگ امروزی به‌ویژه آمریکا آنچنان کمبودی ندارد و از لحاظ اقتصادی با شدت تعقیبی که از چین سراغ داریم تخمین زده می‌شود که چند تریلیون دلار توان کمتر از آمریکا را ظرف یک دهه جبران کند و قدرت سخت‌افزاری خود را با ابرقدرت فعلی جهان برابر سازد. با این وصف، در جهان امروزی این نرم‌افزار است که ملاک قدرت می‌باشد و میدان‌دار آینده خواهد بود. توانایی‌های سخت‌افزاری که چین از آنها برخوردار است و اگر کمبودی هم داشته باشد به سرعت تامین خواهد کرد. تلاش و کوشش چینی‌ها و مدیریت و سازماندهی امور به‌طور حتم چین را از لحاظ سخت‌افزاری در آینده نزدیک پیشتاز خواهد کرد.

تاکیدی که در اینجا باید مدنظر قرار دهیم این است که توانمندی‌های سخت‌افزاری که بی‌تردید معیار سنجش قدرت ملی و بین‌المللی هستند، مهم‌ترین ابزار نیستند؛ بلکه این قدرت یا نفوذ است که ملاک قدرت است. رابرت دال، استاد فقید روابط بین‌الملل، در نظر داشت که قدرت (نفوذ) عبارت از این است که بازیگر «الف» از چنان قدرتی برخوردار باشد که بتواند بازیگر «ب» را مجبور به کاری کند که آن بازیگر مخالف بوده ولی به واسطه قدرت کشور الف به آن کار مبادرت می‌کند. طرق مختلفی برای تطمیع طرف مقابل برای انجام کار مورد دلخواه طرف «الف» وجود دارد که می‌توان از تشویق، اجبار، شریک‌سازی، پاداش و تهدید به استفاده از زور نام برد.

پرسشی که در ارتباط با چین و قدرت امروزی آن مطرح می‌شود این است که بپرسیم: «آیا چین هم در کار و اقدامات دیگران تاثیرگذار است؟» جواب این است که: آن‌طور که انتظار داریم خیر. این امر البته تا حدودی عمدی است و چین نمی‌خواهد فعلا از قدرتی که دارد بهره گیرد و با مسائل بین‌المللی فعالانه عمل کند. علاوه ‌بر این، در مواقعی هم توان چنین کارهایی را ندارد؛ چرا که در تعریف استانداردهای جهانی نقش رهبری نداشته و به‌قولی «کنشگر استانداردساز» نیست. چین در عمل کشوری است «خنثی» که تاکنون تلاش کرده است از چالش‌ها فاصله بگیرد و در مواقع حساس جلودار نباشد. به‌طور مثال، در ارتباط با «برجام» نقش همراه را داشت و حضور قوی نداشت و در اغلب اوقات دنباله‌رو بوده است. در برنامه هسته‌ای ایران نیز مواضع قاطعی نداشت و در شرایط حساس همرنگ جماعت می‌شده است. دادن رای مثبت به قطعنامه ۱۹۲۹ از مصادیق این رفتار است. این قطعنامه خشن‌ترین قطعنامه علیه ایران به‌شمار می‌رود که طیف عظیمی از تحریم‌ها علیه ایران را به‌دنبال داشت.

زمانی‌که توانمندی‌های چین را تجزیه و تحلیل می‌کنیم از بعد کیفی نکاتی در مقابل بعد کمی مطرح می‌شوند. به سخن بهتر، عدم برخورداری از قدرت کیفی است که چین را از لحاظ «قدرت نرم» به چالش می‌کشد و باعث می‌شود نفوذ چین در سطح بین‌المللی مورد سوال قرار گیرد. چینی‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید: «قوی در خارج، ضعیف در داخل» (وای اینگ– نیه رووان). یعنی راجع به یک موضوع اگر از بیرون سایش انجام گیرد، وقتی به درون برویم ضعف‌ها آشکار می‌شوند. این وضعیت به‌خصوص در حوزه دیپلماسی چین کاملا مشهود است. چین با داشتن روابط دیپلماتیک با ۱۷۵ کشور، یکی از پنج عضو شورای امنیت سازمان ملل و طرف بیش از ۳۰۰ معاهده بین‌المللی است. به‌رغم حضور در تمام اجلاس‌های سران و مجامع جهانی، رفتارهای مقامات چین بیشتر جنبه عکس‌العملی و غیرفعال دارند که نشان از محافظه‌کاری نهادینه‌شده در چین دارد و چین را از ایفای نقش رهبری و هدایت امور بین‌المللی محروم می‌کند. چین کشوری است که ریسک نمی‌کند (ریسک‌پذیر نیست) و صرفا نقشی آرام و بدون وارد شدن در مسائل جدی را انتخاب می‌کند و بیشتر نظاره‌گر است. البته به‌استثنای مواردی که فعالیت زیاد این کشور در حوزه‌هایی که آنها را به امنیت خود گره زده است؛ مثل حضور روزافزون در دریای جنوب چین (دریای ۳ میلیون و ۵۰۰ کیلومتری) که چین درواقع آن را جزئی از سرزمین‌های خود تلقی می‌کند. چین در منازعاتی که در چارچوب امنیتی آن نیست نقش نظاره‌گر را دارد و در بیرون گود می‌نشیند و منتظر می‌شود که کشورهای درگیر خودشان از طریق «راه و روش صلح‌طلبانه» به حل‌وفصل آن بپردازند. در اصل چین حضورش «سمبلیک» و عملا عاری از محتواست. چین در عمل از قدرت خود استفاده نمی‌کند و به‌مراتب کمتر از قدرتش در صحنه بین‌المللی حضور دارد. کار اصلی دیپلماسی چین تجارت است که اگر در اعزام چینی‌ها به خارج از کشور توجه کنیم عمدتا نمایندگان بخش‌های اقتصادی و تجاری هستند که به‌دنبال سرمایه‌گذاری در حوزه‌های مختلف هستند، نه دیپلمات‌ها. امروزه که قدرت نرم‌افزاری عامل تعیین‌کننده قدرت و نفوذ کشورها است چین از کمبود جدی برخوردار است. چین مدلی را برای دیگران ارائه نداده و در جذب کشورها به راه و روش چینی مثلا در بعد اقتصادی موفق نبوده است. به‌طورکلی، چین الگویی خاص را ارائه کرده است که قابل تکرار نیست. برای مثال، از لحاظ تولیدات فرهنگی که بی‌تردید در قدرت هر کشور از لحاظ «نرم‌افزاری» جایگاه و منزلت ویژه‌ای دارد، چین در واقع حضوری در جهان ندارد و در اموری چون هنر، فیلم، ادبیات، موزیک و … حضور قوی در جهان ندارد.

نکته ششم

از لحاظ اقتصادی هم چین که از آن به‌عنوان دومین اقتصاد جهان نام برده می‌شود، این کشور الگوساز نیست. چین از لحاظ کمی سابقه درخشانی دارد، ولی در طیف کیفی ضعیف است. یعنی یک کشور پردازش‌کننده و دارای اقتصاد مونتاژی است. اغلب کالاها برای صادرات بوده و از لحاظ تولید فکری ساخته و پرداخته چین نیستند. این وضعیت درحال تغییر است، ولی چین فعلا در حوزه تکنولوژیک استانداردساز نیست و در بخش‌های علوم طبیعی، پزشکی و علوم اجتماعی پیشقراول نیست. کشوری آینده خود را تضمین می‌کند که در حوزه نوآوری‌ها پیشتاز باشد که درواقع در سرمایه‌گذاری در بخش «تحقیق و توسعه» خلاصه می‌شود. چین در این حوزه ضعیف است و درصد به‌مراتب کمتری را برای توسعه این بخش مبذول داشته است. چین ۸۰‌درصد را در توسعه تولیدات مصرف می‌کند و در بخش «تحقیقات پایه» صرفا ۵ درصد بودجه می‌کند. از سال ۱۹۰۱ تا ۲۰۲۰ چین از مجموع ۵۹۷ «جایزه نوبل» فقط ۱۲ مورد آن را کسب کرده است-  این رقم برای ایالات‌متحده در این بازه زمانی ۳۳۹ مورد بوده است. ۸۰ درصد برندگان چینی جایزه نوبل چینی‌های مقیم خارج از کشور بوده‌اند. از لحاظ ارجاعات مقالات علمی چینی‌ها در سال گذشته صرفا چهار درصد را به خود اختصاص دادند، درحالی‌که این سهم برای آمریکا ۵۵ بوده است. از لحاظ اختراعات و داشتن شرکت‌های طراز اول نیز از قافله جهانی هستند-به‌عنوان نمونه، پنج شرکت بزرگ در عرصه تکنولوژی: اپل، مایکروسافت، آمازون، فیس‌بوک و گوگل همه آمریکایی هستند که سرمایه در گردش آنها بالغ بر ۴ تریلیون دلار است. مطلبی که باید اضافه کرد این است که ویژگی چین به‌عنوان کشوری قاره‌ای با ۹ میلیون مترمربع سرزمین و یک میلیارد و ۴۰۰ میلیون جمعیت، در این کشور هنوز یک میلیارد نفر سوار هواپیما نشده‌اند و میلیون‌ها نفر با تمام تلاش‌ها درآمدی کمتر از ۷/ ۱ دلار در روز دارند که خط فقر مطلق است و هنوز ۳۵ میلیون نفر در غارها زندگی می‌کنند.

همان‌طور که می‌دانیم، از ملاک‌های اصلی قدرت در جهان امروزی «قدرت ابتکار و نوآوری است» که کشورها را در راه توسعه قرار می‌دهد. چین از به‌اصطلاح «کمبود نوآوری» رنج می‌برد که آن را در ورطه «دام طبقه متوسط» قرار داده است. رهایی از این دام فقط از طریق «ابتکار، نوآوری و خلاقیت» امکان‌پذیر است که قبلا ژاپن، سنگاپور، کره‌جنوبی و تایوان خود را در آن مسیر قرار داده و پویایی خود را حفظ و توسعه داده‌اند. به‌عبارت دیگر، حالت ایستا و عدم ارتقا به مرحله‌ای بالاتر که اغلب با نوآوری انجام می‌شود، نابودی و ورشکستگی را به بار می‌آورد. برای این کار، بیشتر سرمایه‌گذاری دولت در بخش تحقیق و توسعه لازم است. محوری‌ترین چیزی که لازم است یک نظام آموزشی است که براساس تفکر سازنده استوار باشد. اگر تغییر عنوان شده یعنی فراهم کردن شرایط لازم برای نو اندیشی انجام نگیرد، چین در«دام طبقه متوسط» گرفتار خواهد شد. اگر بخواهیم این موضوع را بررسی کنیم فقط کافی است نگاهی به فعالیت شرکت‌های فراملیتی چین بیندازیم و دریابیم که این شرکت‌ها چقدر قدرت رقابت در صحنه بین‌المللی دارند. مثل سایر بخش‌ها در این حوزه ضعف بیشتری نسبت به قدرت دیده می‌شود. در ظاهر شرکت‌های چینی براساس رتبه جهانی بعد از آمریکا از لحاظ تعداد دوم هستند. اما این شرکت‌ها فقط نصف درآمد خود را در خارج از کشور به‌دست می‌آورند؛ طوری که نیمی از سرمایه آنها از منابع داخلی است. آنها بیشتر شرکت‌های داخلی هستند تا اینکه فراملیتی باشند. زمانی‌که رقابت‌پذیری بین‌المللی چین را بررسی می‌کنیم متوجه می‌شویم که تعداد کمی از آنها توانسته‌اند ایجاد برند کنند مثل شرکت‌های هوآوی،‌ هاییر، هواپیمایی چین، شرکت اتومبیل‌سازی جیلی و موارد دیگر.

ملاحظات فوق قصد کوچک جلوه‌دادن چین را ندارند و بدون‌تردید نمی‌توان از موفقیت‌های عظیم و به شکلی از معجزه چین در ۴۰ سال پیش تجلیل نکرد. تاکید ما بر این امر است که کمبودهای چین با شرایط خاص آن سرزمین باعث شده که چین هنوز نتواند قله‌های توسعه لازم برای ابرقدرتی جهان را فتح کند. باوجوداین، چین به سرعت درصدد جبران کمبودها است و با احتیاط کامل در تعامل با جهان و به‌ویژه آمریکا درصدد اجرای آن است که چین را به‌عنوان شریک محتاط کرده که حتما در موافقت‌نامه ۲۵ ساله ایران و چین باید مورد ملاحظه قرار گیرد و از دید واقعیت‌ها به آن نگریست، همه چیز را سبک و سنگین کرد و آینده را براساس آن طراحی کرد و با هر طرفی آن‌طور که واقعیت‌ها می‌گویند روابط برقرار کرد. شرایط دائم تغییرپذیر را با چشم باز دید و حلاجی کرد. ناظران باید در تحلیل‌های خود در نظر داشته باشند که چین با توجه به تغییرات و ارتقا به درجه‌ای از قدرت اقتصادی باید خود را با حقایق موجود تطبیق دهد. حداقل اینکه نمی‌تواند با قدرت ۴۰ سال گذشته پویایی خود را در مقابل بحران‌هایی که برخی قابل پیش‌بینی و برخی دیگر مثل ویروس کرونا غیرقابل پیش‌بینی بوده‌اند، حفظ کند. نیاز مبرم چین به حفظ رشد حداقل ۷ درصدی در سال ۲۰۲۰ در عالی‌ترین حالت به ۵/ ۲ درصد خواهد رسید و تعداد زیادی از پروژه‌ها را تعطیل و به بیکاری عظیم دامن خواهد زد. راه رسیدن چین به قدرت جهانی الزاما هموار نخواهد بود و این کشور را مجبور به تغییر روش و ملاحظه‌گرایی در سیاست‌هایش خواهد کرد. مشکلات بزرگ داخلی چین؛ از جمله عدم توانایی در تغییر مسیر از یک اقتصاد صادراتی به اقتصادی متکی به مصرف داخلی و «نظام اقتصادی دانش‌محور» (کلید موفقیت آینده چین) همگی باعث خواهند شد که چین در روابط خارجی خود از یک «سیاست تهاجمی خارجی» و به‌اصطلاح «گرگ‌های جنگی» (ذهنیت جنگجویانه در روابط بین‌الملل این کشور) فاصله بگیرد. این ملاکی است که ایران در ارتباط با چین باید مدنظر داشته باشد و توقعات خود را بر واقعیت‌های موجود و قابل‌پیش‌بینی استوار کند.

نکته هفتم

علاوه بر مطالبی که به‌طور اجمالی بررسی کردیم، باید توجه داشته باشیم که چین به‌واسطه بحران کرونا و اثرات ناشی از آن با کمبود منابع مالی در ارتباط با اجرای پروژه‌ها مواجه است. اقتصاد و تجارت داخلی چین در اثر تحولات جدید با چالش روبه‌رو شده است که نمی‌تواند به تعهدات خود پاسخ دهد و بلاتردید در صورت عقد هرقراردادی در تمکین کردن به قول و قرارها مشکل پیدا می‌کند. ظاهر قضیه این است که چین منش یک قدرت درحال صعود و ظهور را دارد. چین همزمان با هندوستان بر سر مرز دو کشور وارد منازعه شده، در حوزه دریای جنوب چین بسیار فعال بوده، در هنگ‌کنگ و تایوان مورد چالش قرار گرفته است و با ژاپن بر سر جزایر مورد مناقشه درگیر است. اضافه بر مشکلات روزافزون داخلی  در تکاپو است که در حوزه فناوری‌های درحال ظهور مثل: هوش مصنوعی، کامپیوتر کوانتومی و نیمه‌هادی‌های پیشرفته و … که آینده قدرت درجهان آینده را شکل می‌دهند، فعال باشد و در نهایت پیش بردن پروژه بزرگ یک تریلیون دلاری «کمربند و راه» که پروژه حیثیتی «شی‌جین‌پینگ» است و درصدد است با مرکزیت چین نهادینه کند.

رسیدن به جایگاه ابرقدرتی هزینه‌های گزافی دارد؛ آن هم در کشوری مثل چین که با مشکلات عدیده داخلی مثل بیکاری، فقر، نابرابری معیشتی و از این قبیل مواجه است. در اینجا باید تاکید کرد که مشکلات امروزی چین صرفا مربوط به «ویروس کرونا» نیست، اگرچه به برخی معضلات شتاب بخشیده است. رشد اقتصادی چین از رشد دو رقمی اوایل دهه ۲۰۰۰ به ۱/ ۶ درصد در سال ۲۰۱۹ رسیده بود که حتی آن نیز مورد سوال بود و رشد چین را ۷/ ۱ درصد کمتر از آن چیزی که عنوان شده بود اعلام کردند. پروژه «یک کمربند- یک راه» به «ابتکار کمربند و راه» تغییر نام داده و جای تامل و تاسف است؛ چرا که این راهبرد از سال ۲۰۱۷ با رکود روبه‌رو است. در این راستا، حتی بانک‌ها از تامین مالی «ابتکار کمربند و راه» طفره می‌روند. دولتی را که با مشکلات و بحران مالی– اقتصادی و البته تجاری دست‌و پنجه نرم می‌کند مجبور به تحمل مشکلات ناشی از آن به‌خصوص در بخش سرمایه‌گذاری کرده‌اند. این مشکل باعث شده است تعدادی از پروژه‌ها تعطیل شوند یا به تعویق بیفتند. چین هم‌اکنون در بحران مالی قرار دارد و پیشبرد حتی پروژه‌های کوچک در قالب «ابتکار و راه» هم با مشکل مواجه شده‌اند. به‌طور مثال، پروژه موافقت‌نامه ترانزیتی با کشور کوچک نپال حتی بدون ساخت یک جاده عملا متوقف شده است. در آفریقا و اروپا نیز همین وضعیت وجود دارد و رکود در برنامه‌های چین کاملا مشهود است.

نکته آخر

برآیند مباحث گفته‌شده خیلی روشن است. با تاکید می‌توان به این توصیه رسید که ایران باید با چشم باز موافقت‌نامه ۲۵ ساله را بنگرد و با توجه به محدودیت‌های بین‌المللی و داخلی، درست تصمیم بگیرد. این به آن معنی نیست که با کشور بزرگ چین مراوده نداشته باشیم، بلکه عقل سلیم می‌گوید با شناخت تمامی ابعاد مشکلات موجود، انتظارات خود را بر پایه واقعیت‌ها تنظیم کنیم. به گفته مشهور «دنگ شیاپینگ» (معمار چین نو): «حقیقت را از واقعیت‌ها دریابیم» باید در برنامه‌های خود اصل تنوع‌سازی را جاری کنیم و با توجه به قدرت و ضعف ایران وارد تعهداتی شویم که منافع ملی را همه‌جانبه و پویا در اولویت قرار بدهد.